تمام شد. اثاث رو آوردیم منزل مادر و تعدادی از اسباب بزرگ رو هم در منزل آینده خودمون که هنوز ساکنین فعلی ترکش نکردن. رسماً مهاجرت کردیم به شمال. مامان و بابا خیلی خیلی خیلی زحمت کشیدن و خسته شدن. خواهر کوچیکه و همسرش هم تو اثاث کشی کمک کردن. منزل تهرانمون رو خیلی دوست داشتم. از هر نظر عالی بود. وقتی رفتیم تهران واقعا حس میکردم اونجا خونه ی منه و از این همه مزاحم مادرها بودن خسته شدم. این آوارگی هم سخته و هم خیلی سهله. سهل هست چون برای بزرگ کردن بچه ها کمک دارم و آشپزی نمیکنم. سخته چون خونه خودمون نیست و راحت نیستم. نمیتونم برا زندگیم برنامه ریزی کنم. اینم یه تجربه است و بلاخره میگذره.

از وقتی یادم میاد یعنی شاید 10 ساله که دغدغه دارم زندگیم برنامه ریزی شده باشه. کتاب خوندن و ورزش کردن و زبان یاد گرفتن جز روتین زندگیم باشه . اما نشده که نشده. همیشه یه دوره ای میرم جلو و بعد دیگه تموم میشه. حالا در مورد بچه ها هم همین طور. همش میگم هر روز باهاشون بازی های برنامه ریزی شده میکنم. کلی شعر میخونم، داروهای تقویتیشون مرتب میدم و فقط کارها postpone میشه. دارم فکر میکنم برای این که مطالعات مرتب بشه یا ورزش روزانه تو زندگیم دائمی بشه شاید نیاز به یک همراه دارم که بشینم در مورد کتابا باهاش صحبت کنم. یا با هم ورزش کنیم. به نظرتون چطوری میتونم ارادم قوی کنم و از پس برنامه هایی که دارم بر بیام؟  توقعم از خودم بالاست ولی خوب نمیتونم سطح توقعم پایین بیارم، باید خودم قوی و فرز کنم.

مشخصات

  • جهت مشاهده منبع اصلی این مطلب کلیک کنید
  • کلمات کلیدی منبع : خیلی ,برنامه ,زندگیم ,ورزش ,ریزی ,منزل ,برنامه ریزی ,زندگیم برنامه ,خیلی خیلی ,مهاجرت کردیم ,رسماً مهاجرت ,رسماً مهاجرت کردیم
  • در صورتی که این صفحه دارای محتوای مجرمانه است یا درخواست حذف آن را دارید لطفا گزارش دهید.

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دوربین مداربسته قفسه بندی فلزی فروش اکانت های بازی محیط شاد مدرسه تابلو سازی آرشا نئون به وبلاگ گروه شیروانی ایران خوش آمدید. تاریخ اسلام Tammy زندگی سه بعدی